راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. کمی و فزونی درو ره نیابد که بد ز اعتدال مصور مصور. ناصرخسرو. رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
راه یافتن. نفوذ یافتن. پی بردن. رخنه کردن. (یادداشت مؤلف) : از نام به نامدار ره یابد چون عاقل تیزهش بود جویا. ناصرخسرو. کمی و فزونی درو ره نیابد که بد ز اعتدال مصور مصور. ناصرخسرو. رجوع به راه یافتن در همه معانی شود
افتخار یافتن. به فخر و مباهات رسیدن. (از فرهنگ فارسی معین) : مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خزطارونی. ناصرخسرو. اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابد پدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم. ناصرخسرو. شرف یافته مشتری از حمل گراییده از علم سوی عمل. نظامی. ، دارای قدر و شرف گشتن. (در اصطلاح نجوم). رجوع به شرف در این معنی شود
افتخار یافتن. به فخر و مباهات رسیدن. (از فرهنگ فارسی معین) : مردم ز علم و فضل شرف یابد نز سیم و زر و از خزطارونی. ناصرخسرو. اگر دانش بیلفنجی به فضل توشرف یابد پدرت و مادر و فرزند وجد و خویش و خال و عم. ناصرخسرو. شرف یافته مشتری از حمل گراییده از علم سوی عمل. نظامی. ، دارای قدر و شرف گشتن. (در اصطلاح نجوم). رجوع به شرف در این معنی شود
رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن: فرج یافتم بعد از آن بندها هنوزم به گوش است آن پندها. سعدی. اگر عاشقی خواهی آموختن به مردن فرج یابی از سوختن. سعدی. راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیک است کسی را که توانایی هست. سعدی. رجوع به فرج شود
رهایی یافتن از هم و غم و گشایش یافتن: فرج یافتم بعد از آن بندها هنوزم به گوش است آن پندها. سعدی. اگر عاشقی خواهی آموختن به مردن فرج یابی از سوختن. سعدی. راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیک است کسی را که توانایی هست. سعدی. رجوع به فرج شود
افلاج. اظفار. بلل. فلج. استیلاء. کامیاب شدن. مظفر شدن. غلبه کردن. دست یافتن: دلشاد زی و کامروا باش و ظفر یاب بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار. فرخی. مال شد در جهان چو منهزمی تا بر او یافت جود تو ظفری. مسعودسعد
اِفلاج. اِظفار. بَلل. فَلج. استیلاء. کامیاب شدن. مظفر شدن. غلبه کردن. دست یافتن: دلشاد زی و کامروا باش و ظفر یاب بر کام و هوای دل و بر دشمن غدار. فرخی. مال شد در جهان چو منهزمی تا بر او یافت جود تو ظفری. مسعودسعد
کنایه از حمایت کردن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). جانب داری کردن: وقت است که تابند رخ از جانب آتش گیرند خلایق طرف ابروی آن را. جمال الدین سلمان (از آنندراج). نگرفته ز انصاف تو در معرکۀ لاف شادی طرف شادی و غم جانب غم را. محمد عرفی. ، گوشه نشینی. (برهان) (غیاث اللغات) ، سرحدگیری. (برهان)
کنایه از حمایت کردن باشد. (برهان) (غیاث اللغات). جانب داری کردن: وقت است که تابند رخ از جانب آتش گیرند خلایق طرف ابروی آن را. جمال الدین سلمان (از آنندراج). نگرفته ز انصاف تو در معرکۀ لاف شادی طرف شادی و غم جانب غم را. محمد عرفی. ، گوشه نشینی. (برهان) (غیاث اللغات) ، سرحدگیری. (برهان)
الفت گرفتن. مونس شدن. انس گرفتن. خوگر شدن. عادت کردن. الف داشتن. رجوع به الف شود: و رعایای این ممالک بمدت ملک ما در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اندو با تخفیف و ترفیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)
الفت گرفتن. مونس شدن. انس گرفتن. خوگر شدن. عادت کردن. الف داشتن. رجوع به اِلف شود: و رعایای این ممالک بمدت ملک ما در دامن امن و فراغت اعتیاد و عادت گرفته اندو با تخفیف و ترفیه الف یافته. (سندبادنامه ص 40)